از روزام بخوام بگم اینجوریه که همه چیز هست و یه چیزی نیست . کمه .

یه گمشده دارم انگار میون آدما . میون کسایی که دوستشون دارم ولی حالم باهاشون خوب نیست .

شدم معلم کلاس چهارم . خانوم معلمشونم و شیرین ترین حس این روزا برام سر کلاساشون رقم میخوره . پاکی و صافی و صداقتشون دلمو میبره

شبایی که فرداش باهاشون کلاس دارم انقدر با خودم کلنجار میرم، دانسته هامو زیر  و رو میکنم، کتابشونو مرور میکنم

ولی هر بار که از در کلاسشون وارد میشم، برام مثل لحظه ی اول اضطراب آور  ولی قشنگه

 هر دفعه اونان که بیشتر و بیشتر به من یاد میدن و ازشون درس میگیرم.

یه روزایی میشینم به سکانس سکانس زندگیم فکر میکنم، اتفاقا و بالا پایینا.

هر دفعه بیشتر میفهمم که اندازه ی یه نفسش دست من نبوده و هر روز بیشتر از دیروز خدا فیلنامشو توی زندگیم اجرا کرده .

و خب . ازش ممنونم . بیشتر از هر موقع و هر لحظه ی دیگه ای .

 

پ.ن : میخوام دوباره نوشتن رو شروع کنم 

توی کلاس نویسندگی گفته بود برای شروع، کلمات رو بریزین وسط و بنویسین

برای این پست همین کارو کردم و ممنونم که اینجا هنوز هست :)

 

جز خدا کیست که در سایه ی مهرش بخزیم؟

کار خیر دسته جمعیش خوبه :)

شاید نقطه ى شروعى برای ام اس!

ی ,یه ,رو ,کلاس ,ولی ,میکنم، ,بیشتر از ,لحظه ی ,و هر ,روز بیشتر ,نبوده و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

LED پایگاه تحقیقاتی وصایت فروشگاه لباس الو آپشن پیسی رنک p30rank کسب درآمد همراه با افزایش بازدید راهبرد نجات اقتصاد ایران کولر گازی بوش آموزش خیاطی آسان امام زمانی دانلود آهنگ جدید از موزیک امروز